تو پیاده رو یه گوشه ایستاد خسته بود از بس کار کرده بود تواین گرما چشاش
سیاهی رفت نزدیک بود همونجا ولو شه بیفته که ناگهان اون از اونجا رد شد
عطر تن اون موقع رد شدن به مشامش خورد یهو حالش خوب شد انگار یه لیوان
آب خنک رو صورتش پاشیده باشن از جا پرید به اطراف نگاه کرد یه کس اون
دور دورا داشت میرفت دوید بهش نرسید .... از اون روز به بعد شامه اش تیز شد
به هرکی میرسید بو میکرد ..... هر روز دنبال اون عطر خاص بود
اول کشور باید اصلاح شه
لینکی رفیق
مرسی رفیق
چهخوشگله
تازه شروع کردین به نوشتن؟ خوش اومدین.
این عکس شبیه آدما اطرافمونه
ظاهرش مثه آدماس
یه تعبیر دیگه: به زور حیوونو می خوان آدم کنن
یه تعبیر دیگه: وفا رو از سگه یاد بگیریم